مهارت‌ها و فرایندهای شناختی در سازمان: نقش مشاور

تقریباً تمام آنچه می‌اندیشیم، تصمیم می‌گیریم و انجام می‌دهیم متأثر از فرایندهای شناختی ماست و نمی‌توان نقش شناخت (Cognition) را در زندگی نادیده گرفت. مثال‌های ساده و پیش‌پاافتاده موید این ادعا هستند؛ نظیر جایی که به علت تفاوت‌های زبانی و گویشی، واژه‌ها بار معنایی متفاوتی را در ذهن طرفین تداعی می‌کنند و این تفاوت بار معنایی منجر به شکل‌گیری برداشت‌های بعضاً متضاد می‌شود. صورت‌مسئله‌های دنیای سازمانی نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ این یعنی بخش اعظمی از آنچه در داخل سازمان‌ها می‌گذرد، وابسته به شناخت و مهارت‌های شناختی است و بدون توجه به ابعاد شناختی نمی‌توان به مقابله و مواجهه با چالش‌های سازمانی پرداخت. دو واژه تقریبا و بخش اعظم را در این پاراگراف عامدانه به کار برده‌ام، زیرا با وجود اهمیت غیرقابل انکار فرایندهای شناختی، بخشی از فعالیت‌ها به مرور در روتین‌های سازمانی، یا روتین‌های زندگی شخصی قرار می‌گیرند و نقش و کیفیت فرایندهای شناختی در آنها کمرنگ می‌شود.

با درنظرگرفتن اهمیت فرایندهای شناختی در مسائل سازمانی، ضرورت تسلط مشاوران مدیریت بر مهارت‌های شناختی پررنگ‌تر می‌شود و مشاورانی که فاقد مهارت‌های شناختی باشند، یا نتوانند از مهارت‌های شناختی‌شان برای واکاوی مسائل سازمانی استفاده کنند، قادر به درک همه‌جانبه یک چالش نخواهند بود و تلاش می‌کنند از دریچه‌ای محدود به حل و فصل مسئله بپردازند و نتیجه هم به همان اندازه محدود و فاقد جامعیت از کار درمی‌آید.

در دنیای واقعی، همه تصمیم‌گیرندگان (از جمله خودمان در یک موقعیت تصمیم‌گیری) تصور می‌کنند همه جوانب را در نظر گرفته‌اند و بر حسب سبک تصمیم‌گیری‌شان که ممکن است شهودی یا مبتنی بر داده‌ها باشد، بهترین گزینه را انتخاب کرده‌اند. اما این صحیح نیست؛ در لایه‌های زیرین دنیای واقعی تصمیم‌گیرندگان تحت تاثیر فرایندهای شناختی‌شان دست به انتخاب می‌زنند: پیشینه و تجربه‌های‌شان روی برداشت‌شان از پدیده‌ها تاثیر می‌گذارد؛ داده‌ها را بر حسب ادراکات‌شان پالایش و دریافت می‌کنند؛ به برخی از پارامترهای موثر بر تصمیم‌گیری بی‌توجهی و بی‌علاقگی نشان می‌دهند؛ تحت تاثیر قضاوت‌های به‌شدت شخصی‌شده و سویه‌گیرانه فکر می‌کنند؛ و از مدل‌های ذهنی مختص به خودشان استفاده می‌کنند که عموماً غیرقابل تشریح‌اند و حتی ممکن است تحت تاثیر تروماهایی در گذشته شخص شکل گرفته باشند. در نتیجه هر شخصی در موقعیت تصمیم‌گیری بیش از هر مولفه‌ای تحت تاثیر فرایندهای شناختی‌ای قرار دارد که همه فرایند تصمیم‌گیری، از مرحله شناخت مسئله تا تحلیل، یافتن راه‌حل و حتی اجرای آن را شامل می‌شود.

در چنین وضعیتی، تلاش برای حل مسئله بدون بهره‌گرفتن از مهارت‌های شناختی؛ و بدون درنظرگرفتن نقش فرایندهای شناختی در پیدایش آن مسئله ناممکن است. به‌همین دلیل است که پیش از تلاش برای حل مسئله به گام تلاش برای فهم مسئله نیازمندیم. این اقدام حلقه مفقوده در پروژه‌های مشاوره مدیریت است. برخی از مشاوران گاه از این اقدام با عنوان عارضه‌یابی یاد می‌کنند، اما درک دقیق فرایندها و مولفه‌های شناختی مسلط بر یک سازمان به‌معنای عارضه‌یابی نیست. شاید فرایندهای شناختی کاستی‌ها یا کژکارکردهایی داشته باشند، اما الزاماً عارضه نیستند؛ و هدف مشاور هم برای فهم این فرایندهای شناختی انگشت گذاشتن روی عارضه‌ها نیست. هدف اصلی از واکاوی فرایندهای شناختی دستیابی به درک همه‌جانبه‌ای از چگونگی پیدایش مسائل سازمانی و شکل‌گیری تصمیماتی‌ست که در راستای این مسائل اتخاذ می‌شوند و خروجی این اقدام به‌جای آنکه در تهیه فهرستی از نقاط ضعف و فرصت‌های بهبود خلاصه شود، به درک از مدل ذهنیِ جمعیِ سازمان منجر می‌شود که امکان تبیین و تفسیر آنچه بر سازمان گذشته است را فراهم می‌آورد.

و مشاوره مدیریت اثربخش دقیقاً در همین نقطه آغاز می‌شود، با درک مدل ذهنیِ جمعیِ سازمان…