مباحث شناختی هر روز بیش از پیش در دانش مدیریت اهمیت پیدا میکنند و برای تفسیر بسیاری از پدیدههای سازمانی که پیش از این تنها در چارچوب تئوریها و نظریههای کلاسیک معنیدار بودند، بهکار گرفته میشوند. از آنجاییکه بسیار از پدیدههای اجتماعی وابسته به نحوه تعامل ما با جهان پیرامون است، شناخت و مفاهیم منشعب از آن توانمندی قابلملاحظهای را برای تشریح مسائل سازمانی در اختیار محققان قرار داده است، بهنحویکه میتوان با اتکا به مفاهیم شناختی به لایههای عمیقتری از واقعیت نهفته در پس پرده وقایع دست یافت. دانش استراتژی نیز از این رویکرد جدید بینصیب نمانده است و رویکرد شناختی، نگاه جدیدی را به مسائلی از قبیل تدوین استراتژی، مدیریت تغییرات استراتژیک و یا طراحی سازمان حاکم کرده است. سازمانهایی که مدیرانی توانمند از حیث قابلیت شناختی دارند، موفقیت بیشتری در مواجهه با مسائل و اقتضائات دنیای امروز دارند و اگر بخواهیم این جمله را با زبان فنیتری عنوان کنیم، باید گفت که قابلیتهای شناختی مدیران بنگاههای اقتصادی را در ادغام، ساخت و پیکربندی مجدد پایگاه قابلیتهایشان قدرتمند میسازد. همین عبارت بستری برای تعریف پژوهشهای مدیریتی جدید پیرامون مسئله قابلیتهای شناختی است. از آنجاییکه سالهاست در حیطه موضوعی اتحادهای استراتژیک به تحقیق و پژوهش مشغولم و اخیراً موضوع قابلیتهای شناختی برایم جذابیتهای بیشتری پیدا کرده است، در جدیدترین مقالهام به بررسی روابطی درخصوص تعاملات میان قابلیت های شناختی مدیران و طراحی سازمان در اتحادهای استراتژیک پرداختهام.
حیطه موضوعی قابلیتهای شناختی هنوز به بلوغ مفهومی خود دست نیافته است و اجماع میان ابعادی که منجر به شکلگیری مفهوم قابلیت شناختی میشوند، در مقالات منتشرشده در نشریات معتبر ضعیف است. به همین دلیل، شاید بتوان این کلیدواژه را در میان گزینههایی قرار داد که تحقیق روی آنها، هم توسعه نظری (توسعه دانش و نظریه در مسیر بنیادین) و هم توسعه تجربی (فراهم آوردن شواهد تجربی و کاربردی از بهکارگیری مفهوم در عمل) را ممکن میسازد. بر همین مبنا، در آخرین مقاله چاپشدهام با عنوان Interplay between Cognition and Design: How Performance of Strategic Alliance with Different Design Affected by Cognitive Capabilities که در شماره چهارم از سال نوزدهم نشریه International Journal of Management and Decision Making از انتشارات Inderscience در سال ۲۰۲۰ به چاپ رسیده است، به تاثیرگذاری قابلیتهای شناختی مدیران بر عملکرد اتحادهای استراتژیک پرداختهام و این تاثیرگذاری را با توجه به طراحی سازمان اتحادها در دو قالب کلی قراردادمحور و رابطهمحور ارزیابی کردهام. برای مفهومسازی قابلیت های شناختی مدیران در این پژوهش، پنج مولفه شامل: برداشت (ادراک)، توجه (دقتنظر و پردازش)، ارتباطات، حل مسئله و شناخت اجتماعی مورد استفاده قرار گرفته است و مدلسازیهای رگرسیونی در قالب ۴ مدل مستقل برای دو نوع طراحی سازمان اتحادها به انجام رسیدهاند. فرضیاتی که در مدلسازیهای رگرسیون وارد شدهاند، به شرح ذیل هستند:
H1a: Perception will positively affect the performance of contractual-based strategic alliances. H1b: Perception will positively affect the performance of relational-based strategic alliances. H2a: Attention will positively affect the performance of contractual-based strategic alliances. H2b: Attention will positively affect the performance of relational-based strategic alliances. H3a: Problem solving will positively affect the performance of contractual-based strategic alliances. H3b: Problem solving will positively affect the performance of relational-based strategic alliances. H4a: Communication will positively affect the performance of contractual-based strategic alliances. H4b: Communication will positively affect the performance of relational-based strategic alliances. H5a: Social cognition will positively affect the performance of contractual-based strategic alliances. H5b: Social cognition will positively affect the performance of relational-based strategic alliances.
یافتههای حاصل از مدلسازیها نشان میدهند در اتحادهای قراردادمحور که جنبه ساختاری رسمیتری دارند، ادراک و ارتباطات به عنوان قابلیتهای شناختی مدیران به مراتب از اهمیت و ارزشمندی بیشتری برخوردارند و عملکرد مدیران در اداره اتحادهای استراتژیک را در جهت مثبت تقویت میکنند. در حالیکه در اتحادهای رابطهمحور که به لحاظ طراحی سازمان بیشتر از نُرمهای اجتماعی و اعتماد میان شرکا تاثیر میپذیرند، مولفههای شناخت اجتماعی و ارتباطات از ارزش بیشتری برخوردار میشوند و اداره موفقیتآمیز اتحادهای استراتژیک منوط به پرورش این قابلیتها در مدیران است. البته ضرائب رگرسیونی نقش شناخت اجتماعی برای اتحادهای قراردادمحور را نیز تایید میکند، اما فاصله میان ضرائب رگرسیونی این متغیر در دو نوع اتحاد تا به اندازهایست که میتوان تمایز کاملاً مشخصی را میان آنها تایید نمود. این یافتهها منشعب از ماهیت ساختاری اتحادهای استراتژیک و تمایز میان مبنا و منطق طراحی سازمان در آنهاست. برای مثال، اتحادهایی که به جای سازوکارهای رسمی بر قراردادهای اجتماعی تکیه میکنند، از ارتباطات موثر و شناخت اجتماعی به عنوان ابزارهای اصلی اداره روابط میان شرکا و رفع تعارضات بهره میگیرند و این قابلیت های شناختی مدیران در طراحی سازمان برای آنها نقش کلیدیتری دارد. آنچه در میان نتایج شاید تعجببرانگیز باشد و مسیری برای پژوهشهای آتی فراهم سازد، اهمیت نسبی اندک حلمسئله هم در اتحادهای قراردادمحور و هم در اتحادهای رابطهمحور است. تفاوت میان ضرائب رگرسیونی این متغیر در این دو نوع اتحاد آنچنان زیاد نیست که بتوان تبیین دقیقی از علل شکلگیری چنین نتیجهای داشت و به نظر میرسد عوامل پنهان همچون بستر در حصول چنین نتیجهای تاثیرگذار هستند.
تحقیق و مطالعه بر روی قابلیت های شناختی مدیران میتواند یکی از گزینههای جذاب هم برای پروژههای پژوهشی آزاد و هم برای تعریف پایاننامههای دانشگاهی باشد. علاوه بر آن تصور میکنم مدیران بنگاههای اقتصادی نیز میتوانند درسآموختههای بسیار مهمی از تمرکز بر پرورش قابلیتهای شناختی بهدست آورند و با تقویت قابلیتهای شناختی خود، زمینه دستیابی به مزیتهای رقابتی ریشهدارتری را برای سازمان خود ایجاد کنند.
مرجعشناسی مقاله:
Interplay between Cognition and Design: How Performance of Strategic Alliance with different Design Affected by Cognitive Capabilities?. International Journal of Management and Decision Making, 2020, 19(4), Pp. 391-407 [Pdf | Journal Website]