داستان یک مسیر: چرا سر از حرفه مشاوره درآوردم؟

همه مسیرها یک نقطه آغاز دارند و نگاه دقیق و نقادانه به نقطه آغاز پس از پشت سر گذاشتن پیچ و خم‌های مسیر می‌تواند درس‌آموخته‌های مهمی به همراه داشته باشد؛ به‌ویژه اگر هنگام عزیمت از این نقاط آغاز، چندان در خودآگاه نبوده باشیم!

مسیر حرفه‌ای‌اَم در مشاوره مدیریت، مسیری از این جنس است. بلافاصله پس از رسیدن به سن قانونی، کسب‌وکاری را راه انداخته بودیم و به دنبال راه‌هایی برای چرخاندن چرخ‌های کسب‌وکارمان بودیم. یک تقسیم‌بندی ضمنی و نامحسوس سبب شده بود من بخش توسعه بازار را بر عهده بگیرم و شریکم ابعاد فنی کار را. باید اعتراف کنم که توسعه بازار و اداره کردن یک کسب‌وکار کوچک چندان ساده نبود و وقتی اولین قرارداد را بستم، پیچیدگی‌ها بیشتر هم شد. زمان به کندی جلو می‌رفت، محدودیت منابع حسابی راه‌مان را سد کرده بود و نیروهایی که برای توسعه فنی و فروش جذب کرده بودیم، کیفیت کافی نداشتند.

نتیجه تا همین جا مشخص است. در بیست سالگی اولین تجربه‌ام از شکست رسمی در کسب‌وکار را به دست آورده بودم؛ اما پرسش‌های مهمی هم در ذهنم شکل گرفته بود: باید چه می‌کردم؟ و باید چه بکنم؟ یک پوشه و چند کاغذ سفید اولین ابزارهای تحلیل و طراحی‌ام شدند. روی پوشه عبارت Transformation Plan را نوشتم و سپس به سراغ تفکیک مجموعه عملیات کسب‌وکارم بر اساس حوزه‌ها و زمینه‌های مختلف رفتم، نقاط قوت و ضعف را از دید خودم فهرست کردم، و تصویر مطلوبم از آینده را هم مستند کردم. خودم را در جایگاه عضوی از هیئت‌مدیره می‌دیدم که دخالتی در امور اجرایی ندارد و صرفاً از اختیارات نظارتی‌اش برای اطمینان از حرکت شرکت در چارچوب مطلوب استفاده می‌کند. سازوکارهایی برای گزارش‌دهی و گزارش‌گیری تنظیم کردم و شاخص‌های هدف‌گذاری سالانه را طراحی کردم.

آن برنامه هیچ‌وقت اجرایی نشد، اما تجربه کردن من هم به همان یک کسب‌وکار محدود نماند. در بیست سالگی فهمی از سیستم به‌دست آوردم که به گمانم نقطه آغازین حرکت من در مسیر حرفه‌ای مشاوره مدیریت بود. این‌بار ولع مطالعه سرگذشت شرکت‌ها به جانم افتاد؛ با این هدف که بفهمم شرکت‌ها چگونه مسیر تحول را طی می‌کنند و چه کسی می‌تواند به طی کردن این مسیر کمک کند. پاسخ‌ها دربرگیرنده مفهومی با عنوان مشاوره مدیریت بودند: یک تسهیل‌گر بیرونی، دارای قابلیت تحلیل و طراحی، با نگاه سیستماتیک و زاویه دید نقادانه.

به فاصله یک‌سال، فرصت دیگری پیش آمد که سکوی پرش مهمی برایم محسوب می‌شد. یک مترجم کتابی را با سرمایه‌گذاری شخصی خودش ترجمه و منتشر کرده بود، اما نمی‌توانست آن را بفروشد. روی وب‌سایت‌های درج آگهی متعلق به آن زمان مانند وب‌سایت ایستگاه، برای سیستم‌سازی یک اعلان داده بودم و تلاش کرده بودم خودم را به‌عنوان مشاوری که می‌تواند به توسعه یک کسب‌وکار کمک کند معرفی کنم. مترجم که به هر دری زده بود و نتیجه‌ای به دست نیاورده بود، تصمیم گرفته بود به سراغ این اعلان هم بیاید!

تجربه‌ام از سیستم‌سازی و تحلیل بازار کمک کرد تا این‌بار یک Transformation Plan قابل‌اجرا تنظیم کنم: مخاطب کتاب چه کسی است؟ او چه صورت‌مسئله‌ای دارد که این کتاب برایش مفید است؟ او کجا دنبال این کتاب می‌گردد؟ چطور باید نیاز او را به خرید این کتاب گره بزنیم؟ بر مبنای پاسخ به این پرسش‌ها یک سیستم طراحی کردم و مبتنی بر طراحی‌ام، مجموعه‌ای از راهکارها را شخصاً پیاده‌سازی کردم. نتیجه کاملاً رضایت‌بخش بود. کتابی که تمام نسخه‌های چاپ اولش هم روی دست مترجم مانده بود، در مدت زمانی بسیار کوتاه به چاپ چهارم رساندم. ظاهراً آنچه تجربه کرده بودم و برایش هزینه داده بودم، یک‌جا به درد خورد!

این دو اتفاق و یک‌سری از خرده‌اتفاقات پیرامونی سبب شدند تا از همان زمان به حرفه مشاوره مدیریت علاقه‌مند شوم. به عبارت دیگر، نقطه آغازین حرفه مشاوره برای من ناشی از چالش و مسئله‌ای بود که در کسب‌وکار خودم با آن مواجه بودم و تلاشم برای یافتن پاسخی برای آن، ریلِ حرفه‌ای من را تغییر داد.

در یادداشت‌های آتی درباره پیشبرد این مسیر حرفه‌ای و انتخاب حیطه تخصصی استراتژی و ساختار بیشتر خواهم نوشت.