قطعاً برای شما هم تماشای یک فوتبال کسلکننده و بیروح هیچ لذتی ندارد، اما در نقطه مقابل حتماً پیش آمده که برای دیدن یک بازی فوتبال زیبا برخی کارهای خودتان را به تاخیر بیاندازید. تیمهایی که زیبا بازی میکنند، یک ویژگی مشترک دارند: بازیکنی در قامت بازیساز. بدون تردید این نقش در دنیای کسبوکار و برای مدیران هم جایگاه خاصی دارد، اما عمدتاً در سایه عناوین پرطمطراقی چون رهبر و کارآفرین و ناخدای سازمانی نادیده گرفته میشود. شاید هم بتوان نقش بازیسازی را جمع میان مجموعهای از دیگر نقشهای مدیران در نظر گرفت. بدینترتیب میتوان بازیسازی را معادلی برای دو یا چند نقش از میان نقشهای مدیریتی هنری مینتزبرگ شامل مقام تشریفاتی، رهبر، رابط، گیرنده اطلاعات، نشردهنده اطلاعات، سخنگو، کارآفرین، آشوبزدا، تخصیصدهنده منابع و مذاکرهکننده دانست. هر چه که باشد، بازیِ سازمانهایی دیدن دارد که مدیرانی در قد و قامت نقش بازی ساز را در رأس امور داشته باشند.
بازیسازی از جنس مهارت و بینش مولد است. بازیسازی مهارت است، زیرا مدیران موفق به واسطه سالها تجربه و الگوبرداری از شیوههای رفتاری و شناختی آن را کسب میکنند. بازیسازی بینش است، زیرا به تجربه برایم ثابت شده که برخی از مدیران از فراهم کردن فرصتِ بازی برای دیگران واهمه دارند و این روحیه محافظهکارانه ریشه در نگاهها و مدلهای ذهنی بسته (و در نتیجه بینش نادرست یا ناقص) دارد. و نهایتاً اینکه بازیسازی مولد است، زیرا دامنه تاثیرگذاری نقش بازی ساز منحصر به پرورش تیم نیست و رهاوردهای اجرای چنین نقشی، کل سازمان را به حرکت درمیآورد.
چگونه میتوان نقش بازی ساز را پدید آورد و پرورش داد؟ اصلیترین مانع ایفای نقش بازیسازی روحیه محافظهکارانه است. تا زمانیکه به منافع بازیسازی اعتقادی نداشته باشیم، نمیتوانیم چنین نقشی را در اداره سازمان بهکار بگیریم. اما اعتقاد هم به تنهایی کافی نیست. مدیران بازیساز از فراهم کردن فرصتهای گلزنی لذت میبرند، همراه با گلزن به شادی میپردازند و بازوبند کاپیتانی تیم را به دست میبندند. بازوبندی که به آنها نسبت به سایر بازیکنان دستِ بالاتری را در زمین میدهد، اما همزمان این را هم یادآور میشود که بدون موفقیت تیم، خبری از کسب افتخار نخواهد بود. بنابراین ایفای نقش بازیسازی در سازمان نیازمند گشودگیِ فکری، مسئولیتپذیری، ترویج روحیه همکاری و بهرسمیت شناختن تیم (یا در نگاه کلانتر: سازمان) به عنوان یک کل است.