تصمیم گیری استراتژیک: بدیلی برای برنامه‌ریزی و تفکر

بسیاری از بحث و جدل‌ها پیرامون به‌کارگیری استراتژی در سطح سازمان‌های ایرانی به انتخاب میان دوگانه برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک می‌رسد. غالباً این بحث‌ها با پیش کشیدن مدل‌ها و الگوهای مختلف و استناد به برخی از چهره‌های مشهور دانش استراتژی نظیر پورتر، مینتزبرگ و همل به پیش می‌رود و دست آخر، مدعیان برنامه‌ریزی مدافعان تفکر استراتژیک را به رویکرد مشوش و غیرنظام‌مند در برابر صورت‌مسئله‌های استراتژیک متهم می‌کنند و مدعیان تفکر استراتژیک هم عدم توانایی برای انطباق با پویایی‌های محیطی را به‌عنوان اصلی‌ترین دلیل برای کنارگذاشتن رویکردهای مبتنی بر برنامه‌ریزی استراتژیک عنوان می‌کنند. نکته اینجاست که این بحث تمامی ندارد! هر دو گروه استدلال‌های نسبتاً درستی دارند، چالش‌ها را از زاویه دید خودشان شناسایی کرده‌اند و نسبت به آنچه بلد هستند، سوگیری شناختی دارند.

برای اینکه به دوگانه برنامه‌ریزی و تفکر بپردازیم، ابتدا باید تکلیف‌مان را با یک پرسش کلیدی روشن کنیم: آیا برنامه ریزی استراتژیک نقطه مقابل تفکر استراتژیک است؟ پاسخ خیر است، اما این پاسخ منفی ریشه‌های عمیق‌تری نسبت به یک “نه” ساده دارد. متاسفانه سازمان‌های ایرانی درک دقیقی از مفهوم استراتژی ندارند؛ و به همان نسبت تعریف دقیقی هم از تدوین استراتژی ندارند. دقت کنید که برای شفاف‌شدن مفهوم، از واژه “تدوین” به جای “برنامه‌ریزی” استفاده کردم. آنچه عمدتاً در سازمان‌های ایرانی به‌عنوان استراتژی مورد استفاده قرار می‌گیرد، رویکردی کلاسیک به مفهوم استراتژی است که خروجیِ اصلی‌اش در قالب برنامه استراتژیک تهیه و عرضه می‌شود. البته این را هم در نظر داشته باشیم که “برنامه” به خودیِ خود فاقد اصالت است، چنانچه ممکن است از برنامه بازاریابی یا برنامه توسعه نیروی انسانی صحبت کنیم.

رویکردهایی نظیر استراتژی انطباقی یا استراتژی آرمان‌گرایانه شیوه‌های دیگری برای پرداختن به مفهوم استراتژی هستند و ابزارها و الگوهای متفاوتی برای طراحی و تدوین استراتژی دارند. در نتیجه دوگانه برنامه‌ریزی و تفکر، اساساً چیزی شبیه به دوگانه نیست. حالا با این احتساب آیا برنامه‌ریزی نقطه مقابل تفکر استراتژیک است؟ پاسخ همچنان خیر است. این دو مفهوم به‌جای آنکه بدیل هم باشند، مکمل هم هستند؛ اما برای آنکه درگیر بازی‌های زبانی نشویم و درگیر واژه‌ها نباشیم بهتر است برای پاسخ به همین پرسش ساده آن را بازنویسی کنیم: آیا تدوین و تفکر نقطه مقابل هم هستند؟

پاسخ همچنان خیر است. ما به تدوین استراتژی نیاز داریم، زیرا تدوین به‌مانند “کالبد” دربرگیرنده مجموعه‌ای از چارچوب‌ها برای نظم‌بخشیدن به فرایندی‌ست که استراتژی در بطن آن شکل می‌گیرد و تفکر همان “روح” دمیده‌شده در این کالبد است. هیچ یک از این دو جزء بدون دیگری نمی‌توانند نتیجه‌ای را که به آن “استراتژی” می‌گوئیم، محقق کنند. خروجی این رابطه مکمل چیزی‌ست که آن را تصمیم گیری استراتژیک می‌نامیم.

تصمیم‌گیری استراتژیک واجد خصوصیات هر دو جزء است: هم چارچوب و نظام‌مندی تدوین را دارد، و هم پویایی و ابداع تفکر. در نتیجه فرایندی که به تصمیم گیری استراتژیک می‌انجامد، ممکن است با تحلیل‌های عمیق همراه باشد، ابزارها و الگوهای مختلفی را به تناسب مورداستفاده قرار داده باشد، ماهیتی سیال داشته باشد و در قالب سناریوهایی تنظیم شود که بر حسب تغییر در پیش‌فرض‌ها، تصمیم‌گیری‌ها را بهینه کنند.

واقعیت اینجاست که بازی بین برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک یک بازیِ از مُد افتاده و منحصر به مرزهای ایران است؛ از مُد افتاده است زیرا سال‌هاست که افتراق‌ها و اشتراک‌ها بین این مفاهیم بررسی و ارزیابی شده و ماهیت این مفاهیم هم دستخوش تغییر و تحول قرار گرفته‌اند؛ و منحصر به مرزهای ایران است زیرا پرداختن به این قبیل بازی‌های زبانی خصیصه سازمان‌های ماست و جای دیگر محلی از اعراب ندارد.