در یکی از جلسات کلاسهای دوره دکتری، اداره کلاس درباره پارادایم پوزیتیویسم، یا آنچه عموماً به اثباتگرایی ترجمه شده است، به من واگذار شد. تجربه آن کلاس و بحثهای مکمل در جلسات بعدی انگیزهای برای تحریر این یادداشت درباره پارادایمهای حاکم بر مطالعات مدیریتی شد که فکر میکنم مطالعه آن ممکن است برای مخاطبان دانشگاهی، به ویژه در مقطع تحصیلات تکمیلی مدیریت مفید باشد. تلاش کردهام در این یادداشت مدعیات و نکات مورد نظرم را به زبانی ساده مطرح کنم تا دامنه مخاطبان آن گستردهتر باشد؛ به علاوه میتوانید فایلی را در پایان متن دانلود کنید که به صورت تفصیلیتر به بحث و بررسی مبانی فلسفی پوزیتیویسم و ارتباط آن با مطالعات و تحقیقات مدیریتی پرداخته است.
فلسفه و پارادایمهای فلسفی زیربناهای فکری انسانها را میسازند، به همین دلیل آموختن فلسفه، فارغ از حیطه کاری و تخصص افراد، نقش مهمی در شکلدهی به توان فکری و قدرت استدلال انسان دارد. متأسفانه، فلسفه در ایران به آفت پیچیدهگویی و دور شدن از زندگیِ اینجهانی دچار شده است و همین آفتها سبب رویگردانی جامعه از آموختن فلسفه و بی توجهی به مبانی فلسفی افکار و اندیشهها شده است. تصور میکنم بحثهای بنیادین و پرداختن به فلسفه یا چرایی افکار و اندیشهها میان متخصصین حوزههای مختلف میتواند سهم بسزایی در آوردن فلسفه از برج عاج به زندگیِ اینجهانیِ عموم جامعه داشته باشد.
پارادایم پوزیتیویسم که برای مدتی طولانی، جریان اصلی علم را در حوزه علوم اجتماعی و مدیریت هدایت کرده است، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز به کاربرد روش علمی تجربی در کسب معرفت دلالت دارد. اندیشمندان اصلی این پارادایم فلسفی معتقدند برای مطالعه واقعیتهای اجتماعی باید از همان روشهایی بهره گرفت که در علوم تجربی و برای مطالعه پدیدههای تجربی بهکار میروند. به طور کلی؛ در سنت پوزیتیویسم برای تصمیمگیری درباره درست یا غلط بودن هر گزاره باید به مشاهدات عینی رجوع کرد و از هر موجودیت غیرقابل مشاهده یا هر گزاره آزمونناپذیر اجتناب نمود. به همین دلیل، انگیزههای ناشی از باورهای ارزشی یا پیشداوریهای ذهنی محقق فاقد اعتبار علمی هستند.
ابداع پوزیتیویسم به عنوان پارادایمی برای مطالعه واقعیتهای اجتماعی را به چهره سرشناس فرانسوی، آگوست کنت نسبت میدهند؛ اما نگاهی به مدعیات پوزیتیویسم نشان میدهد این پارادایم فلسفی ریشه در سنت تجربهگرایی و آرای فرانسیس بیکن، جان لاک و دیوید هیوم دارد. به دلیل همین خاستگاه تجربهگرایی؛ در پوزیتیویسم اتکا به تجربه، مشاهده و آزمایش بر مدعیات ذهنی و تعقل اولویت دارد و دریافت حقایق و کسب معرفت باید بدون هرگونه پیشآگاهی باشد. با چنین رویکردی، فقط مفاهیمی به لحاظ علمی ارزشمند تلقی میشوند که در تجربه آشکار شده باشند و اگر امکان مشاهده یک پدیده وجود نداشته باشد، آن مفهوم علمی تلقی نمیشود.
پارادایم پوزیتیویسم در حوزه مدیریت و ادبیات سازمانی نیز نمودهای فراوانی یافته است. گریسری (۲۰۰۱) اتخاذ رویکردهای پوزیتیویستی در مدیریت را ناشی از پذیرفتن این پیشفرض میداند که سازمانها طبق الگوها و قواعد منظمی عمل میکنند و با گردآوری داده از سطح سازمان میتوان به شناخت مطلوبی از این الگوها دست یافت. اما آیا رفتار سازمانها در هر پیشزمینه فرهنگی-تاریخی و در هر برههای از تاریخ بر مبنای الگوها و قواعد منظم قابل توصیف است؟ مروری بر تئوری های سازمانی نشان میدهد تئوریهای مهمی نظیر مدیریت علمی، مطالعات هاثورن، نظریه تصمیمگیری سایمون، نظریه کیفیت زندگی کاری یا روانشناسی صنعتی بر مبنای نگاه پوزیتیویستی شرح و بسط یافتهاند. وجه مشترک این تئوریها تلاش برای تشریح رفتار سازمان و افراد در قالب الگوهای کمّی و قضاوتهای فارغ از ارزش است. به عبارت دیگر، ارزشها و قضاوتهای هنجاری جایی در تبیین فردریک تیلور از اصول مدیریت علمی یا نظریه سایمون در تصمیمگیری ندارند. مدیریت علمی تیلور بر مبنای رفتار عقلایی انسانها و رویکرد تجربی برای شناخت بهترین روش انجام کار تئوریپردازی شده است، خواه این کار در کارخانهای در ایالات متحده انجام شود و خواه کارگاهی کوچک در یک شهر دورافتاده در چین باشد. در حوزه استراتژی نیز کارت امتیازی متوازن که ابداع نورتون و کاپلان است، بر پایه پیشفرضهای پوزیتیویستی بنا شده است. تلاش برای کمّی کردن استراتژیها و تنظیم شاخصهای عینی و آزمونپذیر در کارت امتیازی متوازن نمودی از تسری پوزیتیویسم در حوزه استراتژی و تلاش برای تحت کنترل درآوردن ماهیت استراتژی است.
با وجود این تئوریها و ابزارهای پر کاربرد، به نظر میرسد بهکارگیری پارادایم پوزیتیویستی برای تببین آنچه فرایند خلق استراتژی نامیده میشود، ناکارآمد است. خلق استراتژی ابداً کمّیپذیر نیست و متدولوژیها، ابزارها، ماتریسها و جداولی که برای تسهیل فرایند خلق استراتژی توسط صاحبنظران دانشگاهی یا شرکتهای مشاوره طراحی شدهاند، نتوانستهاند ماهیت کلی خلق استراتژی را تبیین کنند. خلق استراتژی اصولاً یک فرایند ذهنی است و شاید به همین دلیل است که آنچه زمانی در قالب دستورالعملهای سلسلهمراتبی برای تدوین استراتژی مورد استفاده قرار میگرفت، اکنون جای خود را به رویکردهای پویاتر و منعطفتر داده است. در حوزه مشاوره استراتژی، با این که هنوز ماتریسها و ابزارهای متنوعی در فرایند خلق استراتژی استفاده میشود، گفتوگوها و مباحثههای استراتژیک نقش بیشتری در شکلدهی به استراتژی سازمان پیدا کردهاند و پر کردن ماتریسها برای دستیابی به استراتژی از میان اعداد و ضرائب جای خود را به بهرهگیری از ماتریسها به عنوان مکملی بر بینش استراتژیک مدیران ارشد داده است. با این حال، متاسفانه عینیساختن فرایند خلق استراتژی در سازمانها بیش از حد مورد توجه واقع میشود. این مسئله که ناشی از غلبه دید مهندسی است، سبب انحراف ماهیت پروژههای مشاوره از تسهیل خلق استراتژی اثربخش به فرایند تولید شاخصهای کمّی و ماتریسهای پر از عدد میشود. در سوی مقابل، در حوزه نظری و تئوریک استراتژی، روند نظریهپردازی با پارادایمهایی به غیر از پوزیتیویسم اقبال بیشتری یافته است و مطالعات و نظریات محققان در سالهای نزدیک با پیشفرضهای پوزیتیویسم به طور کامل همخوانی ندارد. به عنوان مثال، در این زمینه میتوانید مقاله گادفری و هیل را که در سال ۱۹۹۵ میلادی در ژورنال مدیریت استراتژیک به چاپ رسیده است؛ مطالعه کنید و تقابل مفهومی استراتژی را با پوزیتیویسم در حوزه نظریههایی مانند تئوری هزینه-مبادله، تئوری نمایندگی یا تئوری منبع محور مقایسه کنید.
مسیر پیشرو
سئوالی که پس از بررسی و مقایسه میان مبانی فلسفی پارادایم پوزیتیویسم و تئوریهای استراتژی پیش میآید، پرسش از مسیر پیشرو است. چه پارادایمها یا مبانی فلسفی جدیدی میتواند ماهیت استراتژی را همانگونه که هست، تشریح کنند؟ آیا واقعاً استراتژی مفهومی سنجشپذیر و قابل تبدیل به شاخصهای کمّی است؟ اگرچه ممکن است کنترل اهداف استراتژیک سازمان نیازمند رصد شاخصههای عملکردی باشد، با این حال خلق استراتژی پدیدهای عینی و کمّی نیست. بنابراین، آیا پارادایمی به غیر از پوزیتیویسم میتواند فرایند خلق استراتژی را تئوریزه کند؟ پاسخ به این پرسش چندان روشن نیست. اگرچه کارهای شاخصی از سوی اندیشمندان برجسته مدیریت استراتژیک در راستای تبیین فرایند خلق استراتژی از منظری به غیر از پارادایم پوزیتیویسم صورت پذیرفته است، اما باید در نظر داشت که پارادایم پوزیتیویسم همچنان سلطه خود را به عنوان جریان اصلی علم در حوزه علوم اجتماعی حفظ کرده است. هر چند امروزه نمونه پژوهشهای فراوانی با رویکرد فلسفی غیر پوزیتیویستی به چاپ میرسند، اما هنوز تا پذیرفتهشدن این رویکردها به عنوان جریان اصلی علم فاصله زیادی وجود دارد و ملاحظات فراوانی در خصوص صحت تبیینهای ناشی از این پارادایمها وجود دارد. با این حال باید پذیرفت که پوزیتیویسم با توهم عینینگری نسبت به پدیدههای اجتماعی روبهروست و نمیتواند در تشریح ساخت واقعیتهای اجتماعی [مانند مسائل سازمانی] بهکار آید و علاوه بر آن، در نظر گرفتن ارزشها و هنجارها برای توصیف مسائل سازمانی ضروری است. البته با پایش جریان علمی، به نظر میرسد توسعه پارادایمهای فلسفی به غیر از پوزیتیویسم در استراتژی نسبت به دیگر شاخههای علوم مدیریتی نظیر بازاریابی و منابع انسانی با موفقیت بیشتری همراه بوده است. در این میان، تهدید کلیگویی و خیالپردازی، مهمترین تهدیدیست که در صورت عبور از پارادایم پوزیتیویستی متوجه استراتژی خواهد شد و میتواند سبب انحراف این حوزه علمی [به ویژه در داخل کشور] باشد.
پیشنهاداتی برای علاقهمندان به مطالعات بیشتر و عمیقتر:
مطالعه اثر ارزشمند مینتزبرگ، لمپل و آلستراند با عنوان Strategy Safari: A Guide Tour Through the Wilds of Strategic Management را (البته به زبان اصلی) در نظر داشته باشید؛ این کتاب جمعبندی خوبی نسبت به ماهیت استراتژی از زوایای گوناگون فراهم آورده است و مطالعه آن با نگاه مبتنی بر پارادایمهای فلسفی میتواند ارزشمند باشد.
میتوانید نسخهای از گزارش اثبات گرایی و پسااثبات گرایی و نقش آن در تحقیقات مدیریتی را دانلود و مطالعه کنید. این گزارش در سال ۹۳ تنظیم شده است و به مبانی فلسفی پوزیتیویسم و پست پوزیتیویسم، انتقادهای درون پارادایمی و برون پارادایمی نسبت به آن و نقش این پارادایم در تحقیقات مدیریتی پرداخته است.