نگاه انتقادی به ضرورت وجود واحد برنامه ریزی در سازمان

تقریباً در همه سازمان‌ها بخشی با عنوان برنامه ریزی یا عنوانی مشابه اما با همین کارکرد وجود دارد (واحد برنامه‌ریزی و کنترل راهبردی، طرح‌ریزی راهبردی، مطالعات راهبردی، سامانه‌های مدیریتی، سیستم‌ها و روش‌ها، استراتژی، و عناوین مشابه دیگر). از قضا بخش قابل‌توجهی از پچ‌پچ‌ها و غرولندهایی که در راهروها، پشت در آسانسور و درون آشپزخانه سازمان به گوش می‌رسد هم به همین واحد اشاره دارد. عموماً پرسش اصلی این است: «این فلان‌فلان‌شده‌های واحد برنامه ریزی مثلاً چه کاری دارن انجام میدن؟»

تقریباً همیشه هم اوضاع به این شکل است که اشاره‌هایی درباره اوقات بیکاری افراد شاغل در این واحد، حرف‌های قلمبه و سلمبه‌ی بی‌فایده‌شان و اسناد انتزاعی و به‌دور از واقعیتی که از در این واحد خارج می‌شود، به پرسش اصلی الصاق می‌شود.

واقعیت چیست؟ بله! متاسفانه بخش قابل توجهی از همین غرولندها حقیقت دارد و واحدهای برنامه ریزی در بسیاری از شرکت‌ها صرفاً عددی را به هزینه‌های سربار سازمان اضافه می‌کنند، بدون آنکه ارزش خاصی به سازمان اضافه کنند یا دستاوردی را داشته باشند که بدون حضورشان حاصل نمی‌شد. دامنه نفوذ و تاثیر واحد برنامه ریزی در سازمان‌ها معمولاً بسیار محدود است: چند فایل پاورپوینت که مجموعه‌ای از عبارات کلی و بی‌سروته به‌عنوان ماموریت و چشم‌انداز را شامل می‌شوند؛ یک‌سری کتابچه با عناوینی از قبیل دستورالعمل ایکس و سند چشم‌انداز ایگرگ؛ و تعدادی فایل اکسل با اعدادی درهم‌ریخته و بی‌منطق تحت عنوان کارت امتیازی متوازن یا نظام مدیریت عملکرد. این اجزا که مثل چند سکه مسی درون قوطی فلزی خالی تَلَق‌تَلَق می‌کنند، تمام هستی واحد برنامه ریزی را تشکیل می‌دهند؛ هستی‌ای که به یک تار مو بند است!

واحد برنامه ریزی در اغلب سازمان‌ها در یک فضای انتزاعی سیر می‌کند. برنامه‌ها معمولاً هیچ ارتباطی به واقعیت‌ها ندارند و استراتژی؛ البته اگر بتوان چیزی تحت عنوان استراتژی یافت؛ از جنس حرف‌های کلی و گزاره‌های همیشه درست‌اند. مطالعات استراتژیک روی مدل‌های خلق ارزش، بهینه‌کاوی و الگویابی، تحلیل‌های مالی-استراتژیک تلفیقی و هدف‌گذاری‌های واقعی حلقه‌های گمشده از فعالیت‌های داخلی این واحدهاست.

از سوی دیگر، متصدیان برنامه ریزی در سازمان در نوعی ابهام خودساخته هم به سر می‌برند. آنها جلسات کنترل استراتژیک را برگزار می‌کنند؛ اما در این جلسات صرفاً به مرور چند شاخص می‌پردازند، آن‌هم در بهترین حالت. مرور چند فرمول و گزارش اعداد که هیچ متر و معیار دقیقی برای ارزیابی‌شان وجود ندارد، نمی‌تواند وجهی از کنترل استراتژیک باشد. بلاخره اینکه ۸۰ درصد از هدف فلان را محقق کردیم خوب است یا بد؟ و اگر بد است خب نسبت به ۷۰ درصد چطور و اگر خوب است خب تاثیر این ۸۰ درصد را چطور در جنبه‌های مختلف سازمان می‌بینیم؟ هیچ‌کدام از این پرسش‌ها از متصدیان واحد برنامه ریزی پاسخی به‌همراه ندارند و آنها عادت دارند اعداد را به‌عنوان اعداد (کمیت) تفسیر و توجیه کنند، نه بینش‌های استراتژیک (کیفیت). فارغ از این موضوع، جلساتی که برای برنامه‌ریزی و طرح‌ریزی برگزار می‌شوند هم درگیر همین ابهام‌اند: خود متصدیان این واحد اغلب نمی‌دانند باید چه بکنند!

واحد برنامه ریزی یا هرچه که اسمش را بگذاریم، ضرورتی برای سازمان‌های امروزی نیست. البته که عدم ضرورت واحد برنامه ریزی به‌معنای نفی کارکرد برنامه ریزی نیست. دقت کنید! ما به واحد برنامه ریزی نیاز نداریم، اما کارکرد برنامه ریزی فیرقابل جایگزین است. ما به رویه و روالی نیاز داریم که کارکرد و مفهوم برنامه ریزی را به سازمان بیاورد، نه صرفاً میرزابنویس‌هایی که آمال و آرزوهای محال را به جای چشم‌انداز به خورد مخاطبان درون‌سازمانی و برون‌سازمانی بدهد.