نیاز به استراتژی هیچ‌گاه تا این اندازه جدی نبوده!

چه خوش‌مان بیاد یا نه و چه بپذیریم یا خیر؛ نیاز به استراتژی هیچ‌گاه تا این اندازه جدی نبوده است. منظورم دقیقاً همین مقطع زمانی‌ست: حالا که واقعیت‌های اقتصادی مبهم و نامشخص‌اند و عدم‌اطمینان مهم‌ترین متغیر تاثیرگذار بر تصمیم‌های روزانه‌مان است. استراتژی آن مفهومی نیست که برای روزهای خوب و روشن شکل گرفته باشد. در روزهای خوب و روشن، آینده نسبتی از امروز است و این نسبت شفاف و بدون ابهام است. استراتژی در چنین ایامی بیشتر در قالب برنامه‌ریزی‌های کمّی نمایان می‌شود و دامنه تاثیرگذاری‌اش محدود به حفظ برآیند حرکت سازمان در مسیر از پیش تعیین‌شده است.

اما در روزهای سخت و متلاطم، مفهوم استراتژی از این برنامه‌ریزی کمّی فاصله می‌گیرد. در چنین ایامی‌ست که به استراتژی نیاز داریم تا مسیری را که نسبت به پیمودنش تردید داریم (یا حتی در وجود و عدم وجودش شک کرده‌ایم!) برای‌مان قابل‌فهم کند. آنچه از استراتژی در این روزها انتظار داریم، باید تغییر کند.

ناآگاهی ما از مفهوم استراتژی و محدود کردن آن به رویکرد کلاسیک «تحلیل، تدوین و اجرا» احساس نادرست بی‌نیازی به استراتژی را پدید آورده است. آنچه نادیده گرفته شده، این است که استراتژی الزاماً از مسیر تحلیل و تدوین به‌دست نمی‌آید، اساساً هم قرار نیست منجر به شیوه‌ها و ابزارهایی برای پایش کمّی شود. آنچه تحت عنوان استراتژی می‌شناسیم و شیوه‌ای که استراتژی را بر پایه آن توصیف می‌کنیم، در این شرایط باید از نو تعریف شوند، در غیر این‌صورت نه تنها استراتژی بلکه هیچ مفهوم مدیریتی دیگری هم کاری از پیش نخواهد برد.

سازمان‌ها نیازمند بازاندیشی در مفهوم استراتژی هستند و باید استراتژی و راه دستیابی به آن را از نو تعریف کنند. استراتژی چیزی فراتر از برنامه‌ریزی‌های رایج است و به محض آنکه پا را فراتر از این باور بگذاریم، می‌توانیم به درک این گزاره دست پیدا کنیم که: نیاز به استراتژی هیچ‌گاه تا این اندازه جدی نبوده!