بخش قابل توجهی از دو-سه سال گذشته را در سفر به نقاط مختلف دنیا سپری کردهام. در نگاه نخست، شاید تعدد و تنوع سفرهایم بروزی از سبک زندگی، اولویتهای استراتژیک، مدل ذهنی، سطح درآمد یا طبقه اجتماعی بهشمار بیاید؛ اما میشود طور دیگری هم به این سفرها فکر کرد: خلق و کشف معنا. اگر عبارات کلیشهای و پرتکرار را کنار بگذاریم، میشود سفر را بهعنوان یکی از مهمترین جریانهای ورودی در فرایند «معنابخشی» بهشمار آورد. سفر فقط با اقامت در هتل، صرف غذاهای محلی، بازدید از آثار تاریخی یا تفریح و گشت و گذار خلاصه نمیشود. سفر در عینحال که ترکیبی از این رخدادها و دهها مولفه متفاوت و متنوع دیگر است؛ هیچیک از اینها هم نیست! بهعلاوه آنکه صرفاً نمود بیرونی هم ندارد و جنبههای درونی (و گاه حتی پنهان و مستتر آن) از ابعاد بیرونی و ظاهریاش پررنگتر و بااهمیتترند.
با نگاه اگزیستانسیالیستی، آنچه «من» نوعی را میسازد، تجربههای زیسته و تلاشهاییست که برای معنابخشی از سوی «من» صورت میپذیرد. به بیان دیگر، بشر بدون تجربهکردن در وضعیتی بهسر میبرد که عبارت «نیستی» برای آن بهترین نوع توصیف است و لازم است معنایی برای خود خلق یا کشف کنیم که از این نیستی خارج شویم. به همین دلیل است که «معنابخشی» بهمفهوم همه سازوکارها و امکانهایی که در اختیار ماست تا با آن لایه جدیدی از تجربه را به زندگیمان بیافزائیم، اهمیت پیدا میکند.
با این توصیف، رهاورد معنابخشی چیزیست که آن را معادل با «هستن» میدانم. اما در سوی مقابل، آنچه جامعه از من و ما طلب میکند، «هستن» نیست. آنچه از سوی برساختهای رسمی جامعه طلب میشود، دستیابی به خروجی «داشتن» از معنابخشی است؛ خروجیای که فاقد اصالت معنایی است. مصداق این تعارض در سبک زندگی عمومی بهخوبی نمایان است: جلوههای متعدد از برندها، به نمایش گذاشتن مدارک و دستیافتهها، انتشار تصویر در آئینه باشگاههای ورزشی، مشارکت در بازیِ بیپایان خرید ملک بزرگتر و ماشین جدیدتر…
در این روایت رسمی، «من» با «داشتن»هایش ارزیابی میشود و بر اساس وزن این داشتنها قدر میبیند. بهطور متقابل جامعه رسمی نیز از همین داشتنها نیرو میگیرد و قادر به تکمیل و تقویت روایتهایش از برساخت رسمیِ زندگی است: مالیات بر داشتنِ افراد وضع میشود، عمدتاً «داشتن»ها مورد تجاوز قرار میگیرند و مفاهیمی نظیر استهلاک نیز صرفاً برای داشتنها صدق میکنند. در بطن ماجرا، نیستیِ «من» نمیتواند ارتزاق قابلتوجهی از «داشتن»ها داشته باشد. به بیان سارتر، انسان چیزی نیست جز آنچه خودش از خودش خلق میکند و این جز در قالب «هستن»ها یا قدم گذاشتن در مسیر اصیل معنابخشی ممکن نیست.
سفر بهعنوان یک سازوکار میتواند تسهیلگر و کاتالیزور مسیر حرکت «از داشتن به هستن» باشد. وجه تجربیِ سفر داشتنهایمان را به هستنهایی مبدل میسازد که در گذر زمان مستهلک نمیشوند، کسی نمیتواند آنها را از ما بگیرد، و بابتشان مجبور به پرداخت جریمههایی به نفع روایت رسمی جامعه هم نیستیم؛ بلکه این «هستن»ها به تدریج ارزش بیشتری هم مییابند و ترکیبشان با هم «میتواند» معانی جدیدی خلق کند. البته باید در این گزاره احتیاط کرد؛ همانطور که بر واژه «میتواند» تاکید کردم، ممکن است کل این طرحواره را طوری بپیمائیم که نه تنها معنابخشی حاصل نشود، بلکه تعارض جدیدی را هم به نمایش بگذاریم: تفاخر به تجمل.
سفر صرفاً یک جابهجایی جغرافیایی نیست. در پسِ این جابهجایی جغرافیایی، فهم فرهنگی و تاریخی و اجتماعی مهمتر است. تجربه زیسته تفاوتها و شباهتهای این عناصر نیز اهمیت دارد. سفر هنگامی میتواند «از داشتن به هستن» را تسهیل کند، که بیش و پیش از آنکه بیرونی باشد، سیرِ درونی بهشمار آید.
+ تصویر این یادداشت، تصویری از سواحل اقیانوس هند در جزیره ماهه از کشور سیشلز است؛ سفری در شهریور ۱۴۰۳