تجربه گرایی در زندگی: گاهی تند، گاهی کند!

مسلماً همه‌مان با برهه‌هایی از ناامیدی، بی‌حوصلگی و بی‌انگیزگی مواجه شده‌ایم؛ برهه‌هایی که تصور می‌کنیم ارزشش را ندارد و بعد آرام راه را به سمت کناره جاده کج می‌کنیم، دست از موقعیت تجربه گرایی و تجربه زندگیِ در حالِ زیست‌مان برمی‌داریم، مدتی با احساس ناامیدی و بی‌حوصلگی‌مان کلنجار می‌رویم، بعد پرسش‌های عمیق‌تری در ذهن‌مان شکل می‌گیرد، به همه چیز از جمله موقعیت‌مان در همان لحظه شک می‌کنیم و نهایتاً با دو پیامد “مثبت” مواجه می‌شویم: تاسف بابت زمانی‌که به دلیل بی‌انگیزگی‌مان از دست دادیم و تندتر کردن گام‌ها برای جبران شکاف پدید آمده؛ یا بستن کوله‌پشتی و دنبال کردن مسیر دیگری که حاصل پاسخ‌های متفاوت به پرسش‌های عمیق شکل‌گرفته در ذهن‌مان است. مابقی پیامدها اعم از تداوم رخوت، پوچ‌انگاری، تلاش برای فرافکنی موقعیت‌مان به عوامل بیرونی و موارد مشابه، از جنس پیامدهای مثبت نیستند و در دایره این یادداشت کوتاه هم قرار نمی‌گیرند. اینجا قرار است صرفاً به همان دو پیامد مثبت بپردازیم، هرچند که ادعا نمی‌کنم تنها همین دو پیامد مثبت قابل‌تصور است.

 

مسیر غیرخطی، نتایج تصادفی!

مسیر زندگی از خصوصیات یک تابع خطی ساده پیروی نمی‌کند. نتایجی که امروز به‌دست می‌آوریم، حاصل توان مثبتِ تلاش‌های دیروزمان نیست و بسیاری از رخدادها، بدون آنکه متأثر از دوراندیشی و آمادگی قبلی ما باشند، نتایج مثبت (یا حتی منفی) برای‌مان به همراه می‌آورند. بنابراین، ما مقصد الف را انتخاب می‌کنیم، اما ممکن است در نقطه‌ ب فرود بیائیم که شباهت‌های اندکی با نقطه مطلوب الف دارد. فارغ از همه اینها، تابع مطلوبیت‌مان نیز خطی نیست و ممکن است مطلوبیت الف به موازات یک تغییر فیزیولوژیک ساده مانند افزایش سن، رو به کاهش بگذارد و اتفاقاً نقطه ب که به‌طور تصادفی به آن رسیده‌ایم، برای‌مان ارزش و مطلوبیت بالاتری به ارمغان بیاورد. پس شاید این پرسش اهمیت بیشتری پیدا کند که در چنین محیط آشفته‌ای باید با ناامیدی‌ها و بی‌انگیزگی‌های‌مان چه کنیم؟!

گام اول دورریختن برخی باورهای قدیمی و نادرست و جایگزینی برخی پیش‌فرض‌ها به جای آنهاست. برای مثال دو نمونه از متداول‌ترین باورهای قدیمی مبتنی بر عادلانه بودن زندگی و امکان دستیابی به حد نهایی موفقیت از جمله مهم‌ترین مواردی‌اند که ما را به دردسر می‌اندازند:

زندگی عادلانه نیست! و چنین انتظاری فقط توان حرکت ما را با امیدهای واهی کاهش می‌دهد.

همه موفق نمی‌شوند! و چنین انتظاری فقط انرژی ذهنی ما را هدر می‌دهد.

 

ظرفیت‌ها در برابر محدودیت‌ها!

چه کنیم؟ حالا با در نظر گرفتن زیر و بم محیط آشفته و همه محدودیت‌های انسانی‌مان در مواجهه و مقابله با محیط باید چه کرد؟ من راه‌حل را در افزایش تجربه‌های زندگی می‌بینم و بزرگ‌ترین نقص مدل زندگی بسیاری از عموم جامعه را در تنوع و دامنه اندک تجربه‌های‌شان می‌دانم. به طور عمومی، انسان در برابر تجربه‌های نو حالت تدافعی به خود می‌گیرد و تمایل دارد در محدوده امن و آشنای خود به زندگی ادامه دهد. البته قدم گذاشتن در مسیر تجربه گرایی کار چندان ساده‌ای نیست؛ هزینه‌های مادی و غیرمادی، توان پذیرش ابهام، فرصت‌های تجربه‌اندوزی در محیط، عرف حاکم بر جامعه و متغیرهایی از این دست می‌توانند تجربه گرایی را با اختلال جدی مواجه کنند.

اما فارغ از این محدودیت‌ها، همه ما به درجات مختلف فرصت‌هایی برای کسب تجربه، ولو به اندازه چشیدن یک طعم جدید غذا در دسترس داریم. مهم این است که بپذیریم:

زندگی فقط داشتن نیست! ذخیره‌ی “هستن‌ها” به جای ذخیره‌ی داشته‌ها در بلندمدت به زندگی ما غنای بیشتری می‌دهد.

زندگی فقط در طول عمر معنا پیدا نمی‌کند! عرض و عمق زندگی به مراتب از طول آن بااهمیت‌تر است و سازوکار افزایش عرض و عمق زندگی در تجربه گرایی نهفته است.

 

گاهی تند، گاهی کند!

به صورت‌مسئله اول یادداشت برگردیم: گاهی “تند” حرکت می‌کنیم و بابت زمانی‌که به دلیل بی‌انگیزگی‌مان از دست دادیم تاسف می‌خوریم و گام‌های‌مان را برای جبران شکاف پدید آمده تندتر می‌کنیم؛ و گاهی هم ناگزیر از حرکت “کُند” هستیم و با بستن کوله‌پشتی و دنبال کردن مسیر دیگری که حاصل پاسخ‌های متفاوت به پرسش‌های عمیق شکل‌گرفته در ذهن‌مان است، راه نویی را باز می‌کنیم.

قصد ندارم به ارزش‌داوری میان دو شیوه “تند” یا “کند” بپردازم. روح و ماهیت حاکم بر هر دو شیوه همان “حرکت” است و آنچه اهمیت دارد، حرکت به شیوه‌ای‌ست که بتواند تجربه‌های بیشتری در مسیر غیرخطی زندگی‌مان خلق کند، داستان‌های جدیدی برای‌مان بسازد و به زندگی‌مان عرض و عمق بیشتری بدهد، حالا گاهی تند، و گاهی هم کند!

 

پانوشت: تغییر مسیر و قدم نهادن در یک راه نو معمولاً زمان‌بر است، به همین دلیل از تغییر مسیر با استعاره حرکت “کُند” یاد کرده‌ام.