تحلیل کسب و کار یکی از الزامات پایهای برای تحلیلگران و مشاوران مدیریت است و عامل تعیینکنندهای در کیفیت تصمیمگیریهای مدیریتی بهشمار میآید. بسیاری از تصمیمهای مدیریتی در عمل با چالش مواجه میشوند و به شکست میانجامند، زیرا استنتاجهایی که به آن تصمیم منجر شدهاند، زیربنای مستحکم و قابل اتکایی نداشتهاند. پیش از این در چند یادداشت دیگر هم به موضوع تحلیل کسب و کار پرداختهام و حالا در یکی دیگر از این سری یادداشتها میخواهم این نکته را واکاوی کنم که مولفهها و متغیرهای تحلیل کسب و کار چه هستند و چرا بخش عمدهای از تحلیلها به بیراهه میروند.
بسیاری از افرادی که به سبب نقش و جایگاه سازمانیشان با تحلیل کسب و کار سروکار دارند، تصور میکنند تحلیل کسبوکار یک مهارت ژنریک است و صرفاً با دانستن برخی مولفههای ژنریک در این فرایند میتوان تحلیلهایی از کسبوکار (هم به معنای عام و هم به معنای خاص) داشت. این نگاه غلط نیست، اما ناقص است. تحلیل کسبوکار مهارتی است که دو وجه دارد:
وجه عمومی: چارچوبهایی که بهطور عام و بهصورت ژنریک در تحلیل مسائل کسبوکار استفاده میشوند و فرقی نمیکند که این چارچوبها را برای صنعت نفت بهکار بگیریم، یا برای صنعت غذا. این چارچوبها بدنه استاندارد تحلیل کسبوکار را شکل میدهند و برخی موسسات، مانند موسسه PMI از این بدنه استاندارد برای ارزیابی تحلیلگران کسبوکار استفاده میکنند. مدارک و گواهیهایی نظیر PBA از موسسه PMI یا CBAP از موسسه IIBA از مشهورترین و معتبرترین گواهیهایی هستند که مهارت تحلیلگر را در وجه عمومی تایید میکنند.
وجه اختصاصی: حتی با فرض بر تایید مهارت تحلیلگری توسط معتبرترین مراجع بینالمللی، باز نباید این نکته را نادیده گرفت که تحلیل کسبوکار در صنعت نفت، با تحلیل کسبوکار در صنعت شیمیایی، غذا، فولاد، یا حملونقل هوایی کاملاً متفاوت است. هرکدام از این صنایع مولفهها و متغیرهایی خاص خود دارند که در چارچوبهای استاندارد صحبتی از آنها به میان نمیآید و نمیتوان به صرف تسلط بر استانداردهای تحلیلگری به عمق مسائل این صنایع متفاوت ورود کرد.
برای مثال، تحلیل کسبوکار در صنعت پیمانکاری نیازمند توجه به استراتژی اجرای پروژههای پیمانکاری است و در صنعت فولاد مستلزم تمرکز بر پرتفوی مواد معدنی و میزان یکپارچگی عمودی در طول زنجیره ارزش فولاد است. همین تحلیل در صنعت دارو با متغیر GMP گره میخورد و در حیطه انرژی متغیرهایی نظیر Energy Efficiency در کانون توجه قرار میگیرند. در نتیجه پرسش: “مولفهها و متغیرهای تحلیل کسب و کار چه هستند؟” پاسخ ژنریک و ایستایی ندارد و لازم است این متغیرها را از کانتکست تحلیل استخراج کنیم. طبعاً چنین رویکردی نیازمند تسلط حداقلی بر موضوعات صنعت و آشنایی با مسائل و چالشهای خاص آن دارد و به همین دلیل، در جایگاه تحلیلگر کسبوکار نمیتوانیم در همه صنایع ارزشافزوده قابلتوجهی در تحلیلگری داشته باشیم.
حالا پاسخ به بخش دوم پرسش محوری این یادداشت ساده به نظر میرسد: بسیاری از تحلیلهای کسبوکار در سطح کلیات و بدیهیات باقی میمانند و نتیجهای به جز به بیراهه کشاندن تصمیمگیریها ندارند، زیرا متغیرهای اختصاصی را در تحلیل نادیده گرفتهایم و صرفاً مسائل و پارامترهایی را در نظر گرفتهایم که در دسترس همگان قرار دارند و میتوانند برای هر صنعتی معنادار باشند.
یادداشتهای قبلی این سری را مطالعه کنید:
– مهارت تحلیل کسب و کار (۱): پنج نکته ساده، اما مهم
– مهارت تحلیل کسب و کار (۲): از چه منابعی استفاده کنیم؟