تغییر واژه ناآشنایی نیست و درباره آن کم هم نوشته نشده است. همه سیستمها در هر سطحی از بلوغ ملزم بهتغییرند، وگرنه تابآوریشان را از دست میدهند و با تهدید بقا مواجه میشوند. به همین دلیل میشود تغییر را یکی از مولفههای هوشمندی سیستمها دانست؛ هوشمندیای که سیستمهای پویا و کارآمد را از سیستمهای سُست و غیراثربخش تفکیک میکند و راهی برای خروج از بنبستها و حلقههای بسته پیشروی سیستمها قرار میدهد. متاسفانه یا خوشبختانه نمیشود نیاز به تغییروتحول را هم نادیده گرفت؛ انکار، پنهانکردن یا سرکوب عوامل ایجاد نیاز به تغییر چیزی به غیر از افزایش آنتروپی را به همراه ندارند و تغییری را که میتوانست به پویایی سیستم مبدل شود، به امواج سهمگین بحران ناشی از آنارشی تبدیل میکند که سیستم را در هم میکوبند.
این مقدمه را نوشتم تا از تغییر بهعنوان یک الزام – و نه یک انتخاب – یاد کنم؛ هرچند این مسئله بدان اندازه روشن و بدیهیست که به این نوشته و چنین مقدمهای نیاز نیست. بههمین خاطر مقدمه کوتاهم را با مؤخره کوتاهتری همراه میکنم: “همه ما نیازمند بازاندیشی و بازآموزی هستیم، بازاندیشی در مفهوم سیستم و نگاه نظاممند به پدیدههای پیرامونی و بازآموزی درباره هوش، بهخصوص هوشمندیای که امکان مدیریت و راهبری سیستمها را برایمان فراهم کند.”