بستر یا محتوا: کدام در اجرای استراتژی تاثیر بیشتری دارند؟

اجرا و پیاده سازی استراتژی یک دغدغه مشترک میان همه سازمان‌هاست؛ فارغ از آنکه استراتژی مستند و مدونی داشته باشند یا نه. این دغدغه از آنجا نشأت می‌گیرد که جلسات پی‌درپی و مستمر تدوین استراتژی، تعریف پروژه های برنامه ریزی استراتژیک، راه‌اندازی معاونت و مدیریت استراتژی در دل ساختار سازمانی، یا به‌کارگیری مشاوران گران‌قیمت عمدتاً منجر به شکل‌گیری سندی تحت عنوان استراتژی می‌شود؛ اما این اسناد استراتژیک راهی به دنیای واقعی کسب‌وکار و مسائل روی زمین ماندۀ سازمان‌ها پیدا نمی‌کنند. اینجاست که یک پرسش کلیدی مطرح می‌شود: از زوج بستر (Context) و محتوا (Content) کدام‌یک نقش و تاثیر بیشتری دارند؟

در ابتدا باید به این نکته پرداخت که چرا پاسخ به چنین پرسشی اهمیت دارد. سازمان برای دستیابی به استراتژی باید منابع متنوع و متعددی را به‌کار بگیرد که الزاماً خودشان را در هزینه‌کرد مالی نشان نمی‌دهند. طراحی و تدوین استراتژی به موازات هزینه‌های مالی، نیازمند هزینه‌کرد روانی در حیطه‌هایی از جمله اعتبار سازمان، انرژی ذهنی نیروی انسانی، شبکه ارتباطات سازمانی، و اعتماد به نظام‌ها و تکنیک‌های مدیریتی است. به همین دلیل ریشه‌یابی به شکست انجامیدن استراتژی‌ها یک اولویت به‌شمار می‌آید.

در دنیای استراتژی مقالات، منابع و یادداشت‌های متعددی پیرامون چرایی عدم موفقیت در اجرای استراتژی منتشر شده است؛ الگوهای شناخته‌شده‌ای نظیر کارت امتیازی متوازن اساساً برای افزایش نرخ موفقیت استراتژی‌ها پدید آمده‌اند؛ و دسته‌بندی‌ها و طبقه‌بندی‌های متفاوتی درباره عوامل تاثیرگذار بر پیاده‌سازی استراتژی توسط مشاوران و اندیشمندان ارائه شده است. این حجم از اطلاعات درباره پیاده‌سازی استراتژی بسیار ارزشمند و راهگشاست؛ اما من در این یادداشت به‌طور مختصر و مبتنی بر تجربه‌های خودم از استراتژی در سازمان‌های ایرانی قصد دارم به یک نگاه متفاوت و کاربرد-محور درباره مولفه‌های موثر بر پیاده‌سازی استراتژی اشاره کنم: دوگانه بستر (Context) و محتوا (Content).

در استراتژی، واژه Content یا محتوا به‌طور مشخص و مستقیم بر درون‌مایه استراتژی و مولفه‌ها و عناصر آن دلالت دارد. وقتی درباره محتوای استراتژی صحبت می‌کنیم به سراغ عناصری می‌رویم که استراتژی در قالب آنها و به کمک آنها تعریف و تدوین شده است. ممکن است استراتژی یک سازمان در قالب مفاهیم اکوسیستمی تدوین شود و استراتژی سازمان دیگر، به اتکای مجموعه مولفه‌هایی مانند ادغام، تملیک و مشارکت (یا به اصطلاح رشد غیرارگانیک) بیان شود. بنابراین اگر ریشه عدم موفقیت در پیاده‌سازی استراتژی را در محتوا و Content جست‌وجو کنیم، باید بر مجموعه‌ای از فرایندهای شناختی (Cognitive-based) که به پیدایش محتوای خاصی تحت عنوان “استراتژی” منجر شده‌اند تمرکز کنیم. این فرایندهای شناختی ممکن است به‌سادگی استفاده از ابزارها یا ماتریس‌هایی مانند SWOT باشند، یا در دل دیالوگ‌های استراتژیک بی‌قاعده جای گرفته باشند. اما با این نگاه، انگشت اتهام به‌سوی کمّ و کِیف فرایندهای شناختی و برهم‌کنش آنها نشانه می‌رود.

در سمت دیگر ماجرا، واژه Context که در متون فارسی اغلب با واژه‌هایی همچون بستر، پیش‌زمینه یا خاستگاه معادل‌سازی می‌شود (و هیچ‌کدام واقعاً معادل‌های خوب و رسایی نیستند!)، به بستر حاوی محتوا اطلاق می‌گردد. به‌عنوان یک استعاره (ناقص) اگر اسم یک رودخانۀ فرضی را استراتژی بگذاریم، محتوا همان آب رودخانه و Context همان بستر و محملی‌ست که آب درون آن جریان می‌یابد. در ادبیات سازمانی این بستر دربرگیرنده پارامترهایی مانند ساختار، سیستم و فرایندهاست که مانند قطعات سنگ داخل رودخانه، شرایط جغرافیایی و آب‌وهوا، و شیب و پیچ و خم‌های مسیر بر آب در حال جریانِ رودخانه تاثیرگذارند. بنابراین با تمرکز بر بستر، دلایل اجرا یا عدم اجرای استراتژی از فرایندهای شناختی فاصله می‌گیرند و به سمت متغیرهای رفتاری (Behavioral) متمایل می‌شوند.

به پرسش اصلی این یادداشت برگردیم: بستر یا محتوا؟ پاسخ به این پرسش به‌طور بدیهی تابعی از شرایط متغیرِ هر سازمان است. اما می‌توان این تابع را برای شرایط عمومی (در مقام عمل و نه در مباحث نظری و تئوریک) تعیین علامت نمود. در شرایط عمومی بستر یا Context نقش مهم‌تری در اجرای استراتژی ایفا می‌کند و حجم قابل‌توجهی از عوامل بازدارنده پیاده‌سازی موفق استراتژی از جنس Context هستند.

توسعه طیف مختلفی از الگوهای تحلیلی و مدل‌های تصمیم‌گیری کمّی و کیفی، دسترسی آسان به پایگاه‌های داده وسیع و متنوع، و امکان استفاده از تکنولوژی‌های نو برای تجزیه و تحلیل داده‌ها (در قالب علم داده)، به غِنای روزافزون فرایندهای شناختی انجامیده و سازمان‌ها دستِ بازتری برای عمق‌بخشیدن به محتوای استراتژی‌های‌شان دارند. اما وضعیت متغیرهای بستر در دنیای واقعی و آنچه داخل چاردیواریِ شرکت‌ها و سازمان‌ها می‌گذرد، کاملاً متفاوت است و محتواهای خوب، قربانیِ بسترهای ناکارآمد می‌شوند. این یعنی اگر سازمان به دنبال بهبود نرخ موفقیت استراتژی‌ خود است، باید کانون تمرکز را بر Context قرار دهد؛ تا جایی‌که گاه لازم است از تخصیص منابع و تمرکز بر غنی‌بخشی و بهینه‌سازی فرایندهای شناختی کاست و مانع از بهینه‌سازی‌هایی شد که در عمل و به‌هنگام مواجهه با بسترهای ناکارآمد چیزی به جز ایجاد یأس و بی‌اعتمادی نسبت به استراتژی و تلاش بر سر دستیابی بدان ایجاد نمی‌کنند.