استعاره های سازمانی یکی از مفاهیم پررنگ در تئوریهای مدیریت و سازماندهی است. تقریباً اغلب کتابهای تئوری سازمان، بخشی را به استعارههای سازمانی اختصاص میدهند و این استعارهها را توصیف میکنند. به علاوه، میتوان رد و اثر استعارهها را در مفاهیم و پدیدههای مدیریتی جستوجو نمود. استعارهها درواقع انگارههایی هستند که مفاهیم سازمانی را از زوایای مختلف واکاوی میکنند و کارکردها و کژکارکردهای سازمان را از دریچههای گوناگون مورد نقد و بررسی قرار میدهند. گرت مورگان سهم اصلی در توسعه استعاره های سازمانی (یا سیمای سازمانی) را در سیر توسعه دانش مدیریت ایفا کرده است و از خلال استعاره ها به ماهیت سازمان میپردازد.
مفهوم استعاره های سازمان مورگان مفهومی پیچیده و عمیق است، اما مروری کوتاه بر این استعارهها و رهاورد آنها میتواند درسآموختههای فراوانی داشته باشد. همانطور که اشاره کردم، میتوان مفاهیم سازمانی و مدیریتی را در آئینه استعارهها نظاره کرد و طبعاً ساختار سازمانی نیز یکی از این مفاهیم است که میتوان جلوههای مختلف آن را به خوبی به واسطه استعارهها یا سیمای سازمانی تشریح کرد. ساختار سازمانی منحصر به چارت و گروهبندی واحدهای سازمان نیست. آنچه به عنوان ساختار سازمانی میشناسیم، نمود عینی ایدهها و ذهنیتهای کنشگران سازمانی است و تفسیر ماهیت ساختار از دریچه استعارههای مختلف میتواند به ذهنیتهای پراکنده پیرامون طراحی ساختار نظم دهد و نشان دهد ویژگیهای موجود در ساختارهای سازمانی گوناگون، حاصل چه نوع نگاههایی به مسائل دنیای پیرامون است.
استعاره سازمان به مثابه ماشین
کانون تمرکز این استعاره در این جمله است: مکانیزهسازی فرمان میدهد. سازمان ماشینی، سازمانی منظم و دارای رفتارهای تعریفشده و قابلپیشبینی است که کار را بر اساس سلسلهمراتب افقی و عمودی کاملاً تعریفشده به پیش میبرد و هریک از اجزای سازمان، نقشی به مانند پیچ و مهرهها یا چرخدندههای یک ماشین ایفا میکنند. در این استعاره با ساختاری مواجه خواهیم شد که سلسلهمراتب کاملاً مشخص، منضبط و منظمی دارد و اهداف مشخص، رویههای روشن و دستورالعملهای تفصیلی بر آن حکم میرانند. نتیجه چنین نگاهی در طراحی ساختار، به شکلگیری الگوهای ساده سازماندهی بر مبنای وظیفه، محصول یا بوروکراسی ماشینی مینتزبرگ میانجامد و سازمان طراحیشده با مدل تصمیمگیری عقلایی تناسب مییابد.
استعاره سازمان به مثابه موجود زنده
از دید مورگان سازمان را میتوان موجودی زنده، پویا و انعطافپذیر دانست که از اجزایی با رفتارهای انطباقپذیر، هماهنگ، وابسته به همدیگر و نسبتاً خودسازمانده تشکیل شده است. در این استعاره، مدیر همچون عضوی از یک کل انطباقپذیر و جزئی از این موجود زنده تلقی میشود که بقایش وابسته به بقای این موجود زنده است. این استعاره که پشتوانه نظری خود را از رویکردهای نئوکلاسیک مانند نظریه روابط انسانی التون مایو میگیرد، بر تناسب محیط و سازمان تاکید دارد. تاکید بر تناسب محیط و سازمان در این استعاره منجر به شکلگیری ساختارهایی میشود که به خوبی با محیط انطباق مییابند اما ظرفیت کافی برای توسعه محیط و ارتقای موجودیت خود در آن را ندارند، بنابراین الگوهای ساختاری ناشی از این استعاره نیز نسبتاً ایستا خواهند بود و میتوان به الگوهای سازماندهی بر اساس بازار یا منطقه جغرافیایی به عنوان روشهای متداول سازماندهی در این استعاره اشاره نمود. همچنین ساختار بخشی مینتزبرگ نیز تا حد زیادی با این استعاره هماهنگی دارد.
استعاره سازمان به مثابه مغز
سازمان میتوان مانند مغز اطلاعات را از طریق سیستمهای عصبی گوناگون دریافت کند، به مقایسه و اعتبارسنجی دادهها بپردازد، با توجه به تحلیلهای خود تصمیمگیری کند و بر همین اساس، خود و محیط را توسعه دهد و طرح سازمانی دیگری را برگزیند. سازمان مغزگونه، سازمانی زنده و پویا و انعطافپذیر است که ظرفیت یادگیرندگی و خودسازماندهی از ویژگیهای بارز آن است و خاصیت هولوگرافیک دارد. مدیر در نقش تنظیمکننده روابط مرکزی این سیستم به فعالیت میپردازد و ضمن اداره شبکه ارتباطات این سیستم، آن را از طریق افزایش حلقههای بازخورد برای اتخاذ تصمیمات بهتر هدایت میکند. الگوهای سازمانی منتج از این استعاره سازمانی مورگان، الگوهای پیچیده و یادگیرنده هستند که میتوان نمونههایی از آنها را در الگوهای سازماندهی پروژهای، ماتریسی و شبکهای دید. به علاوه، چنین استعارهای منجر به شکلگیری سازمانهایی با ظرفیت بالای یادگیری میشود که با طرحهای سازمانی بوروکراسی حرفهای و ادهوکراسی مینتزبرگ تناسب بیشتری دارد.
استعاره سازمان به مثابه فرهنگ
استعاره سازمان به مثابه فرهنگ، آفرینش واقعیت اجتماعی را در کانون توجه خود قرار میدهد و سازمان را فرهنگی میداند که از مفروضات، باورها، ارزشها، مصنوعات، تولیدات، آداب و رسوم و نمادهای رسمی و غیرسمی شکل گرفته است. تفسیرها و تعاملات میان این مولفهها سازمان را میسازد و به آن هویت میبخشد. در این استعاره، سازمانها بر سیستمهایی از معانی و مفاهیم مشترک استوار هستند و طرح سازمانی، تفسیری بازآفرینیشده از این معانی است. با این حال، از آنجاییکه فرهنگ پدیدهای انتزاعی و غیرقابلکنترل است؛ درکی که از فرهنگ خواهیم داشت، عمدتاً ناظر به وجه نمادین آن است. طراحی سازمان بر اساس این استعاره مورگان به شکلگیری الگوهای ساختاری شناختهشده و عینی نمیانجامد. الگوهای حاصل از این استعاره ماهیت ذهنی دارند و فراخور ویژگیها و مشخصههای خاص هر سازمان شکل میگیرند. شاید بتوان طرحهای ساختاری مبتنی بر ماموریت در نظریات مینتزبرگ را به عنوان نزدیکترین الگوی ساختاری شناختهشده به این استعاره دانست.
استعاره سازمان به مثابه سیستم سیاسی
میتوان سازمان را در قامت یک سیستم سیاسی درگیر رقابت برای کسب منافع و منابع قدرت و حل تضادها و تعارضهایی دانست که میان ذینفعان گوناگون آن سازمان پدید میآیند. در نتیجه، سازمان در این استعاره مورگان محصول تقابل قدرت میان این ذینفعان است و هرگونه تغییری در ساختار سازمان، به دلیل برهمزدن توازن و تعادل قدرت شکلگرفته میان ذینفعان، سبب شکلگیری تقابلهای جدید و در نتیجه جبههگیری گروههای ذینفعان بر له یا علیه تغییرات ساختاری میشود. با اتکا به این استعاره ساختاریهایی شکل میگیرند که با طرح سازمان سیاسی در نگاه محققان ساختار سازمانی همخوانی داشته و بیش از هر چیز بر سازوکارهای مهار، رشد و توزیع قدرت در سازمان متمرکز هستند. بنابراین شکلگیری همکاریهای بینسازمانی و اتحادهای استراتژیک که بیش از هر چیز حاصل چانهزنی، مذاکره و ائتلاف میان گروههای ذینفع با منافع متنوع و متضاد است؛ بیشتر در این استعاره نمود پیدا میکند. باید این را در نظر داشت که این استعاره احتمالاً به شکل بهینهای از ساختار سازمانی نمیانجامد، زیرا ساختار سازمانی حاصل تقابل قدرت ذینفعان است و در نهایت، برنده بازیهای سیاسی است که ساختار را تعیین خواهند نمود.
استعاره سازمان به مثابه زندان روح
استعاره سازمان به مثابه زندان روح، سازمان را زندانی میداند که امیال و غرایز و خواستههای پنهانی انسانها را در خود پنهان میکند و برآیند آنها را در قالب مصنوعات، مقررات و اهداف سازمانی متجلی میکند. در این استعاره سازمانی مورگان، سازمان بازنمای همه چیزهاییست که در ذهن خودآگاه و ناخودآگاه اعضای آن پنهان شده است و بنابراین، سازمان از ویژگیها و اقتضائات روانشناختی اعضای آن تاثیر میپذیرد. در حوزه ساختار سازمانی، اگر این استعاره یا سیمای سازمانی را در نظر داشته باشیم، باید ظاهر آشکار ساختار را نمودی از واقعیتهای روانشناختی پنهان در بطن سازمان بدانیم. بنابراین، آن چیزی که تحت عنوان ساختار سازمانی در دسترس قرار میگیرد، تمام حقیقت نیست؛ بلکه تنها نمودی از واقعیتهای پنهان خواهد بود. در نتیجه، در این استعاره نمیتوان به یک الگوی خاص ساختاری اشاره کرد.
استعاره سازمان به مثابه جریان سیال
سازمان در این استعاره، جریانیست که پیوسته تغییر شکل مییابد و عناصر مرتبط با خود را تغییر میدهد، به نحوی که در این تغییر و تحول مستمر، هیچ چیز ثابت باقی نمیماند. این تغییر و تحولات پیدرپی هستند و نمیتوان دورههای طولانیمدتی از دوام برای آنها یافت و مدیر نیز که بخشی از همین جریان مستمر تغییر و تحول است، ممکن است هر یک از نقشهای عامل تغییر، ناظر تغییر و موضوع تغییر را ایفا کند. سازمان حاصل از این دیدگاه، یک سازمان همواره در حال تغییر و تحول است که الزاماً به شکل خاصی از الگوهای سازماندهی نمیانجامد. با اینحال الگوهایی مانند ادهوکراسی یا ساختارهایی مانند ساختارهای پروژهای، بخشی و ماتریسی که قابلیت انطباق بیشتری با تغییر و تحولات محیطی دارند، تناسب بیشتری با این استعاره خواهند داشت.
استعاره سازمان به مثابه ابزار سلطه
میتوان سازمان را به مثابه ابزار سلطه در نظر گرفت که به سادگی در دست صاحبان ثروت و قدرت رد و بدل میگردد و علیه منافع عامه مردم بهکار گرفته میشود. بنابراین با چنین نگاهی، سازمان را نباید در قالب جلوههای ظاهری آن مورد توجه قرار داد، بلکه باید آن را پدیدهای دانست که با تمایلات صاحبان قدرت و در جهت حفظ منافع آنها سازماندهی میشود و برای تحقق اهداف موردانتظار آنها به حرکت درمیآید. نظریات مارکسیستی یا نظریه وبر از جمله مفاهیم و تئوریهایی هستند که ذیل این سیمای سازمانی مورگان قرار میگیرند و ساختار سازمانی مطلوب در این استعاره، ساختاری است که بتواند این سلطه و استثمار را تداوم بخشد. در میان طرحهای ساختاری معروف، میتوان طرحهایی را که ساختار را مبتنی بر ماموریت میدانند، در زمره طرحهای برگرفته از استعاره سازمان به مثابه ابزار سلطه دانست.
استعاره سازمان به مثابه پدیده کثیرالوجه
سازمان را میتوان همچون نظر ماری هچ به مانند یک تصویر ساختهشده از قطعات گوناگون دانست، قطعاتی که در کنار یکدیگر تصویر فعلی سازمان را میسازند. این استعاره مورگان، رویکردی پستمدرن به مسئله سازمان است و دربرگیرنده مفاهیمی از قبیل تناقض، ابهام، پارادوکس، قدرت و تغییر است؛ به علاوه الگوی خاصی از سازماندهی را تایید نمیکند، بلکه قطعاتی از الگوهای ساختاری مختلف را برای شکلدهی به ساختار مورد انتظار خویش انتخاب و بهکار میگیرد. از این رو میتوان ماهیت این نگاه استعاری را با رویکرد ادهوکراسی مینتزبرگ، طرحهای سازمانی جدید به ویژه در سازمانهای دوسوتوان یا الگوهایی که برای سازماندهی اتحادهای استراتژیک بهکار میروند، متناسب دانست.
آیا یکی از این استعارهها بر دیگری برتری دارد؟
باید این را در نظر داشت که در استعاره های سازمانی مورگان، حرفی از برتری یک استعاره نسبت به دیگر استعارهها وجود ندارد. هرچند ممکن است رهاورد حاصل از بهکارگیری یک استعاره خاص (در زمینه ساختار سازمانی) نسبت به رهاورد دیگر استعارهها از کارآمدی بیشتری برخوردار باشد. آنچه باید از استعاره های سازمانی آموخت، رسمیت نگاههای متنوع نسبت به پدیدههای سازمانی همچون دیگر مفاهیم موجود در علوم اجتماعی است.
برای مطالعه بیشتر درباره استعاره های سازمانی به منابع ذیل مراجعه کنید:
الوانی، مهدی. (۱۳۹۵). مدیریت عمومی. تهران: نشر نی.
رحمان سرشت، حسین. (۱۳۸۶). تئوریهای سازمان و مدیریت از نوینگرایی تا پسانوینگرایی، تهران: نشر دوران.
Morgan, G. (2006). Image of Organization. NY: Sage.
1 دیدگاه On نگاهی به الگوهای ساختاری از دریچه استعاره های سازمانی
پینگ بک: چگونه ساختار سازمانی طراحی کنیم : ۴ گام - سید حسین جلالی - روایت من از استراتژی ()
نظرات غیر فعال است