اصل و اساس حرف را همان ابتدا یکسره کنم: «استراتژی و برنامه(ریزی) استراتژیک دو موضوع متفاوت از همدیگرند»؛ جایگذاری این دو مفهوم با یکدیگر یک خطای رایج و متداول در بسیاری از سازمانهاست. تفاوت میان این دو موضوع ظریف و در عینحال عمیق است: بسیاری از سازمانها چیزی تحت عنوان سند برنامه استراتژیک دارند، اما این سند فاقد «مفهوم» استراتژی است. در سوی دیگر، برخی از سازمانها استراتژی شفاف و مشخصی دارند، اما این استراتژی در شکل و «قالب» برنامه استراتژیک مستند نشده است، یا از طریق «فرایند» برنامهریزی استراتژیک بهدست نیامده است. به این واژهها دقت کنید: مفهوم، قالب، فرایند.
استراتژی یک مفهوم است؛ بهعبارت دیگر استراتژی چیزی از جنس «محتوا» است؛ البته یک محتوای جدی! اگر بخواهم تعریفی از استراتژی داشته باشم، آن را «تصمیمگیری و تخصیص منابع در راستای یک افق مطلوب» میخوانم. این تعریف سه مولفه دارد: (۱) تصمیمگیری؛ یا همان انتخاب از میان گزینههای بالقوه، (۲) تخصیص منابع؛ یا لولای میان تدوین و اجرا، و نهایتاً، (۳) افق مطلوب؛ که قصد ما از تصمیم یا انتخاب را شامل میشود. این انتخابِ سنجیده که قرار است ما را به سرمنزل مقصود برساند، الزاماً از دل فرایندهای سلسلهمراتبی که در کتابهای رایج آکادمیک تشریح شدهاند، حاصل نمیشود. بههمین دلیل است که میتوانیم «استراتژی» داشته باشیم اما هیچگاه فرایند «برنامهریزی استراتژیک» را تجربه نکرده باشیم. با همین استدلال، فقدان «برنامه» استراتژیک تعارضی با داشتنِ استراتژی ندارد و ممکن است عامدانه و آگاهانه از به قالب درآوردن استراتژیمان اجتناب کرده باشیم.
برنامه استراتژیک و برنامهریزی استراتژیک ابزارهایی در خدمت «مهندسی» مدلسازی و سادهسازی مفاهیم بهشدت پیچیده، کنشگرا و متأثر از بستر مدیریت در سیستمهای اجتماعی هستند. بهعبارت دیگر، این ابزارها سازوکارهایی را برای در دسترس قراردادن و انتقالپذیری این مفاهیم سطح-بالا هستند؛ نه چیزی بیشتر. بدون وجود استراتژی، «قالب» برنامه استراتژیک چیزی به غیر از مجموعهای نامفهوم و بیحاصل از هدفگذاریهای کمی نیست؛ و «فرایند» برنامهریزی استراتژیک هم خروجیای به غیر از گزارههای کلی و شعارزده تولید نخواهد کرد. البته مانند برخی از مدعیان تفکر استراتژیک (!) این قالب و فرایند را غیرکاربردی نمیدانم. این قالب و فرایند هم در جایِ خود میتوانند ارزشافزوده خودشان را داشته باشند. پیششرط این ارزشافزایی هم وجود «استراتژی» است.
نکته مهم در این تفاوت، اجتناب از جایگذاری این دو موضوع به جای همدیگر است؛ خطایی که بهطور مستمر در بسیاری از سازمانها رخ میدهد و انگار به جنبه اجتنابناپذیری از مدیریت استراتژیک در سازمانهای ایرانی مبدل شده است.