در استراتژی غالباً اهمیت بیش از اندازهای برای ارکان راهبردی قائل میشویم و در فرایند تدوین استراتژی اصرار فراوانی بر تعیین ماموریت، چشمانداز و ارزشها، بهویژه در همان ابتدای راه داریم. این اهمیت و تاکید بیش از اندازه بیش از آنکه مسئله و چالشی را برطرف کند، خود عاملی برای شکلگیری مجموعهای از مسائل جدید است. در میان این سه جزء، وضعیت «چشم انداز» چالشبرانگیزتر است؛ زیرا چشم انداز زمین بازی برای تعریف شعارهای پرطمطراق و آمال و آرزوی را فراهم میکند و بههمین دلیل عمدهی آسیبها هم از ناحیه همین مولفه است.
بخشی از این چالش به رابطه میان چشم انداز و اهداف بازمیگردد. اگرچه از نظر من این رابطه در متن دانش استراتژی کاملاً شفاف و مشخص است، اما باز هم همین معضل را به دفعات در شرکتهای ایرانی میبینم: شعارها جای چشمانداز را گرفتهاند، اهداف ارتباطی با چشمانداز ندارند، ناسازگاری میان اهداف کلان و خُرد وجود دارد، و چشمانداز و اهداف از اساس ایراد دارند. بنابراین خواستم در این یادداشت روی این مفهوم تاکید مختصری داشته باشم.
نخست اینکه، سه سطح آرمان، چشمانداز و اهداف از همدیگر متمایزند. آرمان (Aspirations) در نوک هرم افق سازمانی قرار دارد و مقصد متعالی سازمان را شکل میدهد. در تعبیری دیگر، آرمان یک «ستاره قطبی» است. برای قرنها ما جهت مسیر خودمان را از ستاره قطبی میگرفتیم و از شهری به شهر دیگر طی مسیر میکردیم، اما الزاماً به ستاره قطبی نمیرسیدیم! آرمان چیزی از همین جنس است.
دوم، چشم انداز (Vision) در میانه این هرم قرار میگیرد، دستیافتنیتر است، کمّی شده است، موعد زمانی میپذیرد و حتی میتوانیم آن را واجد شرایط خصیصه SMART هم بدانیم. برای مثال در قالب یک تولیدکننده میتوانم آرمان رهبری یک دستهمحصول خاص را داشته باشم و چشماندازی برای اکتساب سهم ۵۱ درصدی بازار آن دسته محصول در یک بازه ۳ ساله را برای سازمانم متصور باشم. آنچه در سازمانهای ایرانی نادیده گرفته میشود، مرز ظریف میان این دو مفهوم و تلفیق آنها با همدیگر است که اغلب به چیزی غیر از شعارهای بیسر و ته و بیمنطق نمیانجامد.
و نهایتاً، اهداف (Goals) در قاعده این هرم قرار میگیرند و وجه عملیاتیتری دارند. برای مثال نمیتوانید کنترل ۲۵ درصد از بازار را یک هدف بهشمار بیاورید (این یک چشمانداز است)، اما افزایش ۲۵ درصدی فروش در بازار یک هدف است (به مرز باریک میان این دو عبارت توجه کنید). ترجمان چشمانداز به اهداف یک نقطه عطف کلیدی در سلسلهمراتب «آرمان – چشمانداز – اهداف» است، زیرا بسیاری از تلاشها در حین ترجمه چشمانداز به اهداف به هدر میروند و نتیجهای پیدا نمیکنند. بهطور مشخص، ما هدف انتزاعی نداریم یا نمیتوان از هدف صحبت کرد، بدون آنکه روش ارزیابی تحقق آن را مشخص کرده باشیم. البته این را هم تاکید کنم که این بهمعنای لزوم کمّی بودن همه اهداف نیست؛ اهداف کیفی هم هدفاند! البته به شرط آنکه قابل ارزیابی باشند.
فهم تمایز میان این سه دسته، و سپس تنظیم روابط میان آرمان و چشمانداز و اهداف یک مهارت استراتژیک است. بااینحال تمرکز روی این مسئله نباید به بهای توقف فرایند تصمیمگیری استراتژیک در سازمان باشد. این همان آسیبی است که در ابتدای این یادداشت از آن صحبت کردم.