پارادایم‌های نوآوری: نوآوری برهم زننده و نوآوری تباه کننده

در همه کسب‌وکارها صحبت از نوآوری است؛ این‌طور نیست؟! واژه نوآوری و مشتقاتش هر روز بیشتر به گوش می‌رسد، چه در مورد محصولات تجاری و مصرفی و چه در حوزه خدمات مالی. در واقع نوآوری به یکی از واژه‌های دم‌دستی سازمان‌ها و شرکت‌ها تبدیل شده است. موج پیدایش شرکت‌های دانش بنیان، استارت آپ‌ها و کسب‌وکارهای مبتنی بر فناوری اطلاعات هم به‌کارگیری واژه نوآوری را تشدید کرده است. در عرصه بین‌المللی نیز مجموع نظریات کلایتون کریستینسن، استاد دانشکده کسب‌وکار هاروارد، تحت عنوان Disruptive Innovation که گاه در فارسی به نوآوری برهم زننده و گاه نوآوری برافکن ترجمه شده است، یکی از مجموعه مباحث مورد اقبال محققان، دانشگاهیان و مدیران بوده است؛ تا جایی که کریستینسن در این سال‌ها به عنوان یکی از چند چهره نخست علوم مدیریتی مورد توجه قرار گرفته است. در عرصه عمل نیز شاهد اهمیت نوآوری در کسب‌وکارها هستیم. این حقیقت که شرکت‌هایی مانند اوبر، اِیربی‌اِن‌بی و نت‌فلیکس با نوآوری در مدل‌های سنتی کسب‌وکار به شرکت‌های پیشتاز در حوزه‌های حمل‌ونقل درون شهری، اجاره ملک و سرویس پخش ویدئو مبدل شده‌اند؛ بزرگ‌ترین دلیل برای اهمیت، ضرورت و ارزش نوآوری است. اما جای یک پرسش خالی است!

همان‌طور که اشاره کردم، نوآوری برهم زننده یا Disruptive Innovation یکی از شاخه‌های اصلی تحقیقات مدیریتی در سال‌های اخیر را شکل داده و از سوی دیگر، به یکی از مهم‌ترین جریان‌های مدیریتی در عرصه عمل تبدیل شده است. نوآوری برهم زننده ادامه مسیر نوآوری‌های قبل نیست و شامل بهبود در کارکردهای موجود نمی‌شود. نوآوری برهم زننده با تغییر در بنیان‌های رقابت و بازار همراه است و این همان مسئله‌ای‌ست که مفهوم برهم‌زدن را نشان می‌دهد. به طور عمومی فرض بر این است که نوآوری‌های برهم زننده به واسطه تغییرات بنیادین و خلق بازارها و بنیادهای صنعتی و اقتصادی جدید با پیامدهای مثبت همراه هستند. نکته‌ای که می‌ماند، پرسشی‌ست که بعضاً با مشاهده برخی نوآوری‌ها در ذهنم شکل می‌گیرد: “آیا می‌توانیم به جنبه‌ای از نوآوری اشاره کنیم که به جای پیامدهای مثبت، با نتایج و رهاوردهای منفی، تباه‌کننده و غیرسازنده همراه باشد؟ آیا می‌توانیم مفهومی را در قالب Destructive Innovation از نوآوری تبیین کنیم؟”

واضح است که چنین پرسشی برای تبیین مفهوم Destructive Innovation یا نوآوری تباه کننده [یا نوآوری غیرسازنده] اشاره به جنبه تئوریک و زیربنای نظری دارد و منظورم از آن یافتن مصادیق یا کلی‌گویی‌های بیهوده نیست. به عبارت دیگر، از منظر فلسفه کارکردگرایی اگر نوآوری را کارکردی از یک سیستم بدانیم، چگونه می‌توان نقد رابرت مرتون به اصول موضوعه کارکردگرایی عمومی و ضرورت کارکردی در قالب کارکردهای بی‌فایده یا کارکردهای نامطلوب را در خصوص نوآوری مورد بررسی قرار داد؟ تصور می‌کنم بخشی از پاسخ به این پرسش‌ها از تفکیک میان سطوح نوآوری هم تاثیر بپذیرد. اگر طبقه‌بندی گری همل از نوآوری را به عنوان چارچوب مرجع دسته‌بندی نوآوری‌ها برگزینیم، نوآوری ممکن است در چهار سطح نوآوری عملیاتی، نوآوری در محصول یا خدمت، نوآوری استراتژیک یا نوآوری مدیریتی نمود پیدا کند. در این صورت طرح مصداق نظری Destructive Innovation یا نوآوری تباه‌کننده نیز ممکن است در هرکدام از این سطوح شکل متمایزی به خود بگیرد. (نوشته‌ام “ممکن است”، زیرا امکان تمایز فقط یک پیش‌فرض است.)

در سطوح عملیاتی و محصول/خدمت، نوآوری تباه‌کننده می‌تواند نمود عینی‌تر و ملموس‌تری داشته باشد. احتمالاً یافتن مصادیق نوآوری‌های تباه‌کننده هم در این سطح کار سختی نیست و تاریخ کسب‌وکار نیز نمونه‌های فراوانی از چنین نوآوری‌هایی را به خود دیده است. اما نکته اصلی تبیین این مفهوم و بستر پیدایش آن در سطوح نوآوری استراتژیک و نوآوری مدیریتی است. اگر احیاناً چنین پرسش‌ها و ایده‌هایی در ذهن شما هم شکل گرفته، می‌توانیم کارگروه مطالعاتی مشترکی در این خصوص داشته باشیم. در صورتی که علاقه‌مند بودید، خوشحال می‌شوم که با من از طریق ایمیل در ارتباط باشید.

پی‌نوشت: برای مطالعه در خصوص نظریات کلایتون کریستینسن و گری همل به کتاب‌های ذیل مراجعه کنید:

Christensen, C.M. (2011). The Innovator’s Dilemma: The Revolutionary Book That Will Change the Way You Do Business. Reprint Ed., HarperBusiness, ISBN: 9780062060242

Hamel, G. (2007). The Future of Management. Harvard Business Review Press, ISBN: 9781422102503